از چه بگویم ؟
روی تخت دراز کشیدم و هالوژن ها روشنن٬ یه لیوان پر یخ ٬ یه شیشه ابسولوت جلومه!
موزیکی و گذاشتم که باهاش کلی خاطره دارم..از تو از خودم از اون از همه...
با مِداد مینویسم دلیلشم نمیدونم..!
دلم برات تنگه ..برا اون نگاهی که پست بود٬بار اون حرفایی که گفتی و هیچکس جز من نشنید!
دلم تنگه برا خاطراتمون برا قدم زدنامون..برای الکی خندیدنامون..
برای به هم خیره موندنامون....
اصلا چرا دروغ بگم؟بیشتر از همه واسه قول و قرارامون
چرا این مداد لعنتی و دارم فشار میدم؟!
دارم میترکم! یعنی حسم این و میگه!
الان که خوابی بی وفا! من دارم سیگار میکشم!
دیدی!؟دیدی زدم زیر قولم!
میدونی؟!آدم زیر قولش بزنه بهتره تا بی وفا بشه و دروغ بگه!
بدی مداد اینه که سرش تندی میشکنه! به اینجای کار که رسیدم! سرش شکست!
چقد دیگه مونده تا هوا روشن شه؟!
راحت تر بگم چقدر دیگه مونده ستاره ها گورشون و گم کنن!؟
شاید آخرین شبی باشه که با یادت بیدارم موندم
هرچیزی یه شروعی داره! آخرشو اما نمیدونم!
توهم یه روزی به آخر میرسی مگه نه؟!
عاقبت حسرت دیدار تو ام خواهد کشت واندر این درد جگر سوزم غمخواری نیست
منتظرم٬میدونم بر میگردی...با همه وجودم تحمل میکنم...منتظر میمونم در هر بهارو تابستان...!
در هر گوشه و کنار تا اون کسی که عاقبت دلش و از تو پس میگیره ...دور شه و کم کم گردو غبار از خاطراتت کنار بره و به یاد من و گذشته بیفتی...به یاد همه اون روزای خوب و بد!
به یاد اون شب هایی که صدای ضربان قلبمون با صدای تیک تیک ساعت یکی میشد
منتظر میمونم برا اون چشمایی که!
منتظرم چون میدونم حتی مرگ هم نمیتونه من و از تو جدا کنه...قبول میکنی که هنوزم قلبمون با حاطرات قدیم با یک آهنگ میطپه؟
بی وفای من خوب پیانو میزدی!! درست وقتی احتیاج داشتم...!
ساهت نزدیکه ۵...چیزی نمونده به حس قشنگ تنهایی!
میدونی؟!به گذشته که بر میگردم...! چیزی جز تنهایی و خاموشی و بی کسی پیدا نمیکنم!
اقتضای سن باشه یا نه مهم نیست!
برای بار صدم میگویم که تنها شدم٬که دلتنگ شدم...که آرزوی مردن دارم..
بطری مشروب خالی شده...!
مداد به آخر رسیده به خاطر وسواس عجیب من برای تراشیدن...
و خط دفترم رو به اتمام...!
پاکت سیگار هم خالیست...!
همه چیز دلیل برای به آخر رسیدن است!
خدافظی سخته دیگه!